پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

تولد مامان شیما

سلام سلام صدتا سلام روز عید فطر امسال همزمان شده بود با تولد مامانی و من از چند روز قبل می دونستم که پدر دختری یه فکرایی تو سرشونه اون روز نزدیکای عصر از خونه زدیم بیرون که بریم یه سر به مامان صبا اینا بزنیم از اونجا که برگشتیم دیگه داشت شب می شد ولی دیدم بابا حبیب طرفای خونه نمیره و راهی یه جای خوب شده ه ه ه ه ه!   سه نفری رفتیم رستوران بلوط که مامانی عاشقشه و کلی از خودتون شیرین کاری در آوردین.اول از همه رزرو یه آلاچیق خیلی خوشکل کنار آب بعدش شام مفصل و آخر سر هم که ووووووووووووو یه کیک بینهایت خوشکل و ناز با یه شمع شماره هفت که تو مدام می پرسیدی مامان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه تو هفت سالته و ما هر بار برات توضیح میدادیم که گل ...
29 تير 1394

نوروز 94

قلبک کوچولوی من سلام، بهارت مبارک عزیز دلم سال جدید هم شروع شد و قلبک نازنین من سومین نوروز رو کنار ماست. این ساعت های شیرین کنار تو بودن رو از خدا دارم و خدا رو به خاطر همه چیز سپاسگزارم و اما نوروز 94: یک روز مونده به عید همراه باباجون اینا و خاله فریبا اینا راه افتادیم طرفای خوزستان ،از سال گدشته تا حالا بابا حبیب بهمون قول داده بود که لحظه ی سال تحویل رو  تو حرم حضرت دانیال نبی (ع) باشیم.و اامسال به قولش وفا کرد .هرچند هوا خیلی گرم بود ولی خیلی بهمون خوش گدشت و خیلی جاهای جدید رفتیم از جمله معبد زیگورات چغازنبیل و تو تا اونجا که تونستی وروجک بازی درآوردی سد دز و جنگل های بی نظیر اونجا ...
25 تير 1394

تولد سه سالگی نفس

کوچولوی دوست داشتنی من سلام دردونه ی نازدونه ی من سه ساله شد.دنیای من ، مفهوم حیاتم  کوچولوی قشنگم حالا دیگه سومین بهار زندگیش رو تجربه میکنه. ا مسال تولد نازدونه یه کمی متفاوت شد... تو پست قبلی نوشتم که پارمیس سرما خورد و ما کلی ترسیدیم و همون موقع من کلی به درگاه خدا نذر و نیاز کردم حتی نذر کردم که هزینه تولد امسال رو بدم به مسجد محلمون که تازه دارن می سازنش و کلی هم نیازمنده .این شد که قرار گذاشتیم یه تولد خودمونی و کوچیک با فامیلای درجه یک بگیریم تا اون شبی که عصرش رفتیم و وسایل تولدت رو خریدیم ،اون شب مامان شیما یه خواب عجیب دید خوابی که توش انگار من از نذرم بد قولی کرده باشم صبح که بیدار شدم جریان رو به بابا ح...
25 تير 1394

سرما خوردگی بد

ختری ،تاج سری ، از همه قشنگ تری ،حور و پری سلام  دنیای این روزای ما پر شده از دل مشغولی های جور واجور که توی همه ی اونها پارمیس نقش اول رو داره. از همه مهم تر این که تو هفته های گذشته مریض شدی، یه سرماخوردگی بد و نفرت انگیز،روزای اول چندان علائم بدی نداشتی و رفتیم پیش یه آقای دکتر بینهایت بی سواد! اونم برات آزمایش و یه عالمه دارو نوشت ولی بعد از یه هفته و خوردن اون همه قرص و شربت سرماخوردگیت دائم بدتر می شد ! این بار بردیمت پیش یه دکتر دیگه که با معاینه سینه ت گفت ریه هات عفونت کرده ... وای خدای من از شدت ناراحتی همون جا زدم زیر گریه و تا مرکز تصویر برداری فقط زار زدم و نذر و نیاز کردم یه جوری که اونجا هر کی می اومد اول ی...
25 تير 1394

این روزای دختری

سلام سلام صدتا سلام گل قشنگ مامان این روزها پر از خاطره و حرکات به یاد موندنیه پر از شگفتی ... پر از عشق و با داشتن مامان خانوم تنبلی مثل من بایدم دیر به دیر آپ بشه.دردونه ی من که تا دو ماه دیگه سه ساله میشه به اوج روزای شیرن کاریش رسیده و الان که دارم این مطلب رو می نویسم دستاشو محکم دور گردن بابا حبیب حلقه کرده و خوابیده و این صحنه برای من زیباترین،ارزشمند ترین و با شکوه ترین اثر هنری دنیاست هردو آفتاب گرم زندگی من در آغوش هم آرام و شیرین... و فکر کردم که الان ازشون یه عکس بگیرم  اما حیفم میاد که بخوام  شکوه و عظمت این لحظه رو بزارم توی یه قاب کوچیک دوربین دختر قشنگم من این جلوه بی مثال هستی رو توی قلبم قاب میکنم همون...
25 تير 1394

ماجراهای پارمیس و برهان

مامان کوچولو سلام انگار دفعه قبل چشمت زدم مامانی که گفتم بر خلاف تصور ما نسبت به برهان هیچ عکس العملی نشون ندادی !!!! تو بینهایت دوسش داری یعنی از حد معمول خیلی خیلی بیشتر و حالا با پس گرفتن حرفم میگم که تو چنان بلایی سر من در میاری که بیا و ببین....... اولا که به قول خودت برهان بچه ی توه و هیچکس حق نداره نزدیکش بشه دوما تو باید بغلش کنی و بخوابونیش سوما وقت خداحافظی ما تا دو ساعت بعد باید قربون صدقه ت بریم و تو مثل یک اژدهای کوچولو نعره بکشی و گریه کنی. چهارما به هر بهانه ای میخوای از ما باج بگیری و درجا میگی خب حالا بریم پیش برهان ا ین روزا واقعا موندم چکار کنم؟دیشب تا یک ساعت تو خیابونا چرخوندیمت که...
25 تير 1394

تولد برهان کوچولو

پونه ی مامان سلام از دست این مامان شیمیا که اینقد دیر به دیر میاد و وبلاگ عروسکش رو آب و جارو می کنه.... روز چهارشنبه گذشته برهان کوچولو (پسرعموی پارمیس) به دنیا اومد.یه نی نی کوچولوی نازدونه خدا رو شکر با دیدنش هیچ عکس العمل وحشتناکی نشون ندادی و برخلاف تصور ما اصلا بهش حسودی نکردی فقط فکر می کنی که هنوز دست و پا در نیاورده و دلت براش می سوزه تازه دیشب هم گیر داده بودی که نی نی مال ماس بیا ببریمش خونه خودمون و با هزار جور زبون متقاعد شدی که این بچه باید پیش مامانش بمونه     تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۳ | 17:2 | نویسنده : مامان شیما | 2 نظر ...
25 تير 1394

خونه جدید و هزار تا حرف

دخترک سرمالوی من هزار هزار تا سلام   تو این مدتی که نبودیم کلی حرف و خاطره داریم که از همه مهم ترینش ( ترک شیشه شیر  برای همیشه توسط گل بانوی ما بوده) که خدا رو شکر خیلی با آروم و بدون درد سر صورت گرفت روز بیست و دوم مرداد اسباب کشی کردیم خونه جدیدمون که حالا دیگه از خونه ی دور دور تغییر اسم داده به خونه جدیدٰ روزهای اول خیلی بی طاقت بودی و همش بهونه میگرفتی که بریم خونه خودمون و ما هرچی برات توضیح میدادیم که اینجا دیگه خونه ی ماست فایده نداشت که نداشت تا اینکه بابا حبیب در یک اقدام جانانه برات یه چراغ خواب خیلی خوشکل و رنگارنگ خرید و بعدش هم با هم رفتیم با انتخاب خودت یه گلیم فرش عروسکی قشنگ ...
25 تير 1394

عید فطر مبارک

قشنگ مامان سلام عیدت مبارک عروسکم فردا بعد از یک ماه سخت ولی شیرین و عزیز عید میشه گلم یه عید خیلی بزرگ و مبارک (عیدتو و همه ی مسلمون های دنیا مبارک باشه گلم)   .دیروز که داشتم وسایل شیشه ای رو تو روزنامه می پیچیدم(واسه اسباب کشی) دیدم اومدی کنارم نشستی و گفتی: مامان شیمیا دالی چکال میکنی؟ منم گفتم دارم ظرف ها رو میزارم تو روزنامه که نشکنه... دوباره پرسیدی : بلای چی؟ منم گفتم :چون می خوایم ببریم بزاریم تو خونه ی دور دورمون ( راستی اینو بگم که پارمیس به خونه ی جدید میگه خونه ی دوره دور) بعدشم آروم بلند شدی رفتی و دو سه دقیقه بعد دیدم چند تا از ظرف های کوچولوی خودتو آوردی و گفتی: خب منم ظلفامو میزارم تو...
25 تير 1394